در میان من و تو فاصله هاست

در شبان غم تنهایی خویش
عابد چشم سخنگوی توام
من در این تاریکی
من در این تیره شب جانفرسا
زائر ظلمت گیسوی توام
گیسوان تو پریشانتر از اندیشه ی من
گیسوان تو شب بی پایان
جنگل عطرآلود
شکن گیسوی تو
موج دریای خیال
کاش با زورق اندیشه شبی
از شط گیسوی مواج تو من
بوسه زن بر سر هر موج گذر می کردم
کاش بر این شط مواج سیاه
همه ی عمر سفر می کردم
من هنوز از اثر عطر نفسهای تو
سرشار سرور
گیسوان تو در اندیشه ی من
گرم رقصی موزون
کاشکی پنجه ی من
در شب گیسوی پر پیچ تو راهی می جست
چشم من چشمه ی زاینده ی اشک
گونه ام بستر رود
کاشکی همچو حبابی بر آب
در نگاه تو رها می شدم از بود و نبود 


*****لطفاْ بقیه شعر را در ادامه مطلب بخوانید *****

ادامه مطلب ...

نوگل خندان

یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش

می سپارم به تو از چشم حسود چمنش

گرچه از کوی وفا گشت بصد مرحله دور

دور باد آفت دور فلک از جان و تنش

گر به سرمنزل سلمی رسی ای باد صبا

چشم دارم که سامی برسانی ز منش

به ادب نافه گشایی کن از آن زلف سیاه

جای دلهای عزیز است بهم برمزنش

گو دلم حق وفا با خط  و خالت دارد

محترم دار در آن طره عنبر شکنش

در مقامی که به یاد لب او می نوشند

سفله آن مست که باشد خبر از خویشتنش